وابستگی نیست...
دنیا پشت بلور اشک دل تنگی چقدر حقیر و تاریکه...
شمارش معکوس برای جدایی یک ماه و 4 روز شروع شد
هیچ کس حال دلمو نمیتونه درک کنه... سکوت سنگین خونه...
همه از وابستگی حرف می زنن ولی من می دونم که این حس وابستگی نیست...این یه حس خداییه که خدا به وقت عقد به قلب ها هدیه می کنه
همون حسی که نمی دونی چجوری دلتو با یکی که سالیان دراز غریبه بودی ، آشنا می کنه
آشنا و نزدیک ... همون حسی که باعث محرم شدن روح ها می شود
حرف از دل تنگی قلب هاست نه جسم ها
و اگر که زن هم باشی دیگر کارت تمام است...
آن قدر این روزها بغض ها راه گلویم را گرفته که گاهی احساس می کنم گلودرد شدیدی دارم
انگار نمی شود که پشت مسافر اشک نریخت...
حالا می توانم درک کنم چه دل و حالی داشته اند زنانی که زمان دفاع مقدس همسرانشان را بدرقه می کرده اند
و چه تفاوت زیادی بین ماست که آن ها همسرانشان را به میدان جنگ بدرقه می کردند و من می دانم که همسرم به بهشت زمین می رود...
خوشا به لیاقتش...
من ... تو ... خدا
معامله ام نه با خودم بود نه با تو ... من فقط با خدا معامله کرده ام و فقط همین تسکین جانمه
سخـــته خیلی سخت ... برای خودش نیز همین گونه است ولی قرار است صبر کنیم... صبر به پای تقدیر الهی
خدا خیلی مهربونه ... از ما یک زوج خوشبخت محکم و عاشق ساخته نه لوس و بی مزه که همش به پای خوشی های هم بوده اند
خدا را شکر ... خدایا شکرت ... خداوندا فقط می دونم خیلی حال میدی .. قربونت مهربونم
خدایا زندیگمونو از هر چی چشم آدم بد ذات و بد چشمه به دور بدار و عاقبت به خیرمان کن... توکلمون به خودته فقط خودت
خدایا شکرت که توی زندگیم و زندگیمون نیاز به ترحم دیگران نداریم ... خودساخته بارمون اوردی خدای مهربونم